سال‌ها پیش یکی از مدیران ارشد یک شرکت نفتی تصمیم اشتباهی گرفت و بالغ بر دو میلیون دلار خسارت بر شرکت تحمیل شد. جان دی راکفلر مدیر عامل وقت شرکت بود.

روزی که خبر خسارت در شرکت پیچید، بیشتر مدیران شرکت به بهانه‌های مختلف می‌کوشیدند تا از مدیر عامل دوری کنند تا مورد خشم و غضب او واقع نشوند. تنها کسی که آن روز جرأت کرد به دیدار مدیر عامل برود، شخصی به نام ادوارد تی‌ بدفورد بود. او یکی از شرکای شرکت بود و خوب می‌دانست که باید خود را برای شنیدن سخنرانی طولانی علیه مدیری که مرتکب اشتباه شده بود، آماده کند.

زمانی که بدفورد وارد دفتر کار راکفلر شد، سر امپراتور شرکت عظیم نفتی روی میز کارش خم شده و به سختی مشغول نوشتن بود. بدفورد، ساکت و آرام بدون آنکه مزاحمتی ایجاد کند، ایستاد. راکفلر پس از چند دقیقه سرش را بلند کرد و به آرامی گفت: آه! بدفورد تویی؟ به گمانم خبر خسارت وارد شده به شرکت را شنیده‌ای.

بدفورد بلافاصله خبر خسارت را تأیید کرد.

راکفلر گفت: چند روز است که روی این مسأله فکر می‌کنم و قبل از اینکه مدیر مربوطه را برای بازخواست بخواهم، داشتم موارد مهمی را یادداشت می‌کردم.

بدفورد بعدها اینطور تعریف کرد: بالای کاغذ نوشته شده بود نقاط قوت آقای ...

سپس، فهرست طولانی از فضایل مدیر که شامل شرح‌ حال مختصری از کمک‌های او به شرکت، تصمیمات درست او در موارد مختلف - تصمیم‌هایی که مبالغی بیش از خسارت اخیر عاید شرکت کرده بود - را روی کاغذ نوشته بود.

بدفورد می‌گوید: من هرگز این درس را فراموش نمی‌کنم. در سال‌های بعد، هر وقت که درصدد برخورد و تنبیه کسی بودم، قبل از هر چیز، خودم را وادار می‌کردم پشت میزی بنشینم و با تعمق، فهرستی طولانی از نقاط قوت همان شخص تهیه کنم. پس از تهیه‌ی یک چنین فهرستی متوجه می‌شدم که قادرم مساله را از بُعد واقعی آن مورد بررسی قرار دهم و این امر باعث شد تا از پُرهزینه‌ترین اشتباهاتی که هر مدیر امکان مرتکب شدن به آن را دارد و آن چیزی جز خشم و عصبانیت نیست دور باشم؛ من به هر کسی که با مردم سر و کار دارد توصیه می‌کنم که از این روش استفاده کند.

منبع: کانال مدیران منابع انسانی تعالی اندیش